دیوانه و مجنونم ای یار وفادار
از مستی عشقت شده ام شهره ی بازار
عمرم همه در طاعت عبود گذشت
با آمدنـــت گشــت فراموش مراکـــار
در وصف تو بیهوش چنانم که ندادنم
این باغ بهشت اسـت و یا حیله پندار
در تاب و تبم جمله رقیبان به کمینند
چون سرو خرامی به میان بر محضر اغیار
حالم همه در لیل و نهار زار و دلم خون
سهمم شده این بخت بد و محنت بسیار
جانا که دمی نیست دلم خانه ی نیازت
در پوست نمی گنجم چون دست دهد فرصت اقرار
این فاش شنو, اکنون جز من مگزین
یار دادم به تو این محنت خوش و باش به زنهار
محمد حسین غیاثـــی | آذر 1398
کلاس نهم | مدرسه توحید پسران
, ,| ,حسین ,محنت ,دلم , , , ,ای یار ,همه در
درباره این سایت